فردوسی به من دروغ گفت!
فردوسی به من دروغ گفت!
محمدعلی ارجمندی
شاگرد نمونه کلاس پنجم مدرسه شفیع پور شده بودم و بهترین خبر برای من شرکت در مسابقات نقاشی مدارس اورمیه بود. مسابقه - ی نقاشی با موضوع آزاد و ابزار سیاه قلم. شاید کمی عجیب باشد، ولی از روی علاقه وافری که به رستم پهلوان شکست ناپذیر و دوست داشتنی داشتم موضوع نقاشی من کشتی رستم با سهراب بود.
رویاهای کودکانه ام چنان بی رقیب و یکتا بود که در مسابقه نقاشی نیز کسی را توان رقابت با رستم و بچه محصلی که او را از صمیم قلب دوست داشت نبود.
سوار بر رخش رستم مقام اول مسابقات نقاشی مدارس ابتدایی اورمیه را کسب کردم. شاد و خرامان از اول شدن کوچه پس کوچه های خیابان معلم را به سرعت طی کرده و راهی منزل شدم. بوسه ها و آغوش پرمهر مادر و پدر شادی کودکانه من را دو چندان می کرد. عصر آن روز بهاری در حالی که مدال های افتخار از جنس حلبی، بر سینه ام خودنمایی می کرد پدرم، من باب تشویق و به رسم همیشگی اش کتابی را از کتابفروشی خیابان خیام شمالی خریده و به من هدیه داد. اما این کتاب متفاوت از همه کتابهایی بود که تا به حال از پدرم جایزه گرفته بودم. کتابی زیبا و مصور به نام شاهنامه حکیم ابولقاسم فردوسی! البته برای گروه سنی کودکان.
به جرات می توانم بگویم این کتاب سرآغاز شناخت و مطالعه من در خصوص اشعار فردوسی بود. سالها بعد بواسطه ذهن کنجکاوی که داشتم نسخه کامل شاهنامه را تهیه کرده و به دقت اشعار آن را زمزمه می کردم. اما چه سود که با شاهنامه نفرت به اعراب و همچنین نفرت به زنان را یواشکی در وجودم حس می کردم. گویی اعراب و ترکان دشمن قسم خورده شاهنامه بودند و زنان بد اختر و معشوقه های یک شبه همچون سودابه زن کیکاوس، تهمینه مادر سهراب و گردیه خواهر بهرام چوبین و نوش زاد همسر انوشیروان عفریته های روزگار بودند که فروسی آنها را جادوگر و اژدها و ... خطاب می کند.
علاقه من به شاهنامه و شخصیت های آن به آرامی رنگ عوض کرده و به نفرت نزدیک می شد. با سوال های بیشماری که در ذهن داشتم هیچ پاسخی قانع کننده ای از فردوسی و معلمان و اساتید ادبیات که تقلید وار او را حکیم طوس و عامل وحدت ایرانیان معرفی می کردند!
ادیبانی که من می شناختم بی آن که شاهنامه را مطالعه کرده باشند آن را مقدس شمرده و به جای قرآن در سر سفره هفت سین قرار می دادند. این بزرگواران چگونه می توانستند پاسخگوی سوالات کودک علاقه مند دیروز و جوان کنجکاو امروزی باشند.
از حرمت فردوسی به زنان می گفتند اما من حرمتی در شاهنامه نمی دیدم، فردوسی در اشعارش اعراب را نکوهش می کند اما خود از زبان شخصیت های شاهنامه اینچنین می سراید:
به اختر کس آن دان که دخترش نیست
چو دختر بود روشن اخترش نیست
مکن هیچ کاری بفرمان زن - که هرگز نبینی زنی رای زن
زن و اژدها هر دو در خاک به – جهان پاک از این هر دو ناپاک به
و بسیاری اشعار توهین آمیز دیگر نسبت به زنان که مجال ارائه آن در این یادداشت کوتاه نیست.
علاوه بر اشعار توهین آمیز نسبت به جامعه زنان، فردوسی اعراب و ترکها را نیز دشنام می دهد که تضاد بزرگی را در ذهن من ایجاد کرده و جای بسی شرم ساری می نمود.
«عرب هر که باشد به من دشمن است
کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است»
چگونه می شود این بیت را تطهیر کرد نمی دانم. پیامبر اسلام و ائمه هم عرب بوده است. مع الاسف برخی ادبیان فردوسی را ترویج دهنده اسلام و مذهب شیعی معرفی می کنند.
در شاهنامه فردوسی زمانی که شاهپور دوم، طایر عرب را با خیانت دخترش «مالکه» شکست می دهد حاکم عرب را به بدترین شکل ممکن نظیر آنچه که امروز از داعش سراغ داریم زجرکش می کند:
هر آن کس کجا یافتی از عرب!
نماندی که با کس گشادی دو لب
به دژخیم فرمود تا گردنش زند
پس به آتش بسوزد تنش!
فردوسی را شاعر ملی ایران و ترویج دهنده اسلام ناب محمدی می نامند و من ترک آذربایجانی را دشنام می دهند که چرا در خصوص برچیده شدن مجسمه فردوسی از شهر سلماس سیاهی نوشته و در مقام قیاس نقاشی های دیواری شاهنامه در مشهد برآمده ای. پاسخ این ادیبان بی ادب را فردوسی ادیب! با شاهنامه اش خواهد داد:
که آن ترک بد ریشه اهریمن است
که هم بد نژاد است و هم بد تن است
تن ترک بد ذات بی جان کنم
زخونش دل سنگ مرجان کنم
از آن پس بپرسید، از آن ترک زشت
کی ای دوزخی روی دور از بهشت
که زاینده را بر تو باید گریست
بوُد ترک، بد طینت و دیو زاد
که نام پدرشان ندارند یاد
فردوسی در تمامی ابیات شاهنامه ترکان و اردوی اسلام فاتح را درتوهماتش مغلوب کرده و زجرکش می کند و تازه انتظار آن را داشته که با تقدیم این اهانتها به سلطان محمود غزنوی پادشاه بزرگ سرزمینهای اسلامی سیم و زر انعام بگیرد و زمانی که به مراد خود نمی رسد گستاخانه زبان به دشنام گشوده و شاه غزنوی را اینگونه مورد خطاب قرار می داد.
اگر شاه را شاه بودی پدر – به سر می نهادی مرا تاج و زر
اگر مادرش شاه بانو بدی – مرا سیم و زر تا به زانو بدی
فردوسی نه نماد وحدت ایرانیان بلکه با افکار پلیدش نماد تفرقه و کینه ورزی به مسلمانان و اقوام ایرانی است. چگونه می شود فردوسی را با شاعری بزرگ همچون سعدی شیرازی در یک ترازو قرار داده و اشعارشان را سنجید. سعدی امروزه برای همه ما عزیز است چون افکارش بزرگ بود. سعدی انسانها را به بهانه نژاد و زبان گردن زده و آتش نمی زند بلکه می گوید:
بنی آدم اعضای یکدیگرند – که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی را به درد آورد روزگار – دگر عضوها را نماند قرار
محمدعلی ارجمندی - 6/12/93